ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بر دیده ام ، که موج زند قطره هاى اشک
اى کاش بوده جلوه ی رویت به جاى اشک !
بعد از غروب ماه رخت ، خانه ام پدر !
ماتم سراى دل شد و خلوت سراى اشک
دود دلم ز سینه برآید به جاى آه
خون دلم ز دیده بریزد به جاى اشک
وقتى که همرهان ز برم پا کشیده اند
اشکم انیس گشته ، بنازم وفاى اشک
روز و شبم که مى گذرد با هزار درد
پیوند مى زنند به هم دانه هاى اشک !
تا نخل سایبان مرا قطع کرده اند
هر روز مى روم به «اُحُد» پا به پاى اشک !