ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه چون پروانه ام کز سوز غم بال و پرم سوزد
من آن شمعم که از شب تا سحر پا تا سرم سوزد
همان بهتر نگردد هیچ کس نزدیک این بستر
که دانم هر کسى آید کنار بسترم ، سوزد
گذارد دست خود بر سینه ی سوزان من زینب
ولى من بیم آن دارم که دست دخترم سوزد
مگیر اى رهبر مظلوم ! زانو در بغل دیگر
که این دیدار طاقت سوز ، جان و پیکرم سوزد
نه تنها چشم عین اللَّه ، سراپاى على گرید
چو از من مى کند پنهان ، به نوع دیگرم سوزد
چنان چیدند امّت نارسیده میوه ی دل را
که هرگه مى کنم یادش ، ز غم برگ و برم سوزد