ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گل ، بر من و جوانی من گریه می کند
بلبل به خسته جانی من گریه می کند
از بس که هست غم به دلم ، جای آه نیست
مهمان به میزبانی من گریه می کند
از پا فتاده پا و ز کار اوفتاده دست
بازو به ناتوانی من گریه می کند
گل های من هنوز شکوفا نگشته اند
شبنم به باغبانی من گریه می کند
در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
پیری ، بر این جوانی من گریه می کند
گردون ، که خود کمان شده ، با چشم ابرها
بر قامت کمانی من گریه می کند
این آبشار نیست که ریزد ، که چشم کوه
بر چهره ی خزانی من گریه می کند
فردا مدینه نشنود آوای گریه ام
بر مرگ ناگهانی من گریه می کند