ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نورها ، از پرتو روبند توست
آفتاب خانه ام ، لبخند توست
دید شرح حال او ناگفتنی ست
ای زبانم لال ، زهرا رفتنی ست
چشم بر رخ ، اشک نم نم می فروخت
نرگسش بر لالـه ، شبنم می فروخت
آتشی در دل ، ولی بی دود داشت
بر لب لرزان خود ، بدرود داشت
گفت : روز وصل را شام آمده ست
آفتابم بر لب بام آمده ست
دیده ام را بر گشودن نیست تاب
فصل آخر را بخوان از این کتاب
ای مرا آیینه ؛ تصویرم ببین
آخرین دیدار شد ، سیرم ببین