ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رفتی و غمت سوخت دل پر محنم را
مرگ تو خزان کرد بهار چمنم را
ای شمع فروزان دل و انجمن من
خاموشی تو کرد خموش انجمنم را
در ماتم تو چاره به جز صبر ندارم
برخیز و ببین سوختن و ساختنم را
بر سنگ گر این قصه بخوانم بشود آب
چون سوز دگر داده غم دل سخنم را
یا فاطمه جان بعد تو دلسوز که باشد ؟
این زینب و کلثوم و حسین و حسنم را
می گریم از این داغ که گفتی دم رفتن
بردار شبانگاه علی جان بدنم را
آخر شدم آگاه از این راز که گفتی
بیرون به گه غسل مکن ، پیرهنم را
اعدا نه همین نخل وجود تو شکستند
نشکفته بچیدندگل یاسمنم را
با پهلوی بشکسته شدی نزد پیمبر
این داغ شکسته است همه بال و پرم را
ای جان جهان مرحمتی کن به "موید"
که آورده در این مرثیه داغ کهنم را