ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یاد آن روزی که ما هم سایه بر سر داشتیم
هم چو طفلان دگر ، در خانه مادر داشتیم
جدِ ما ، پیغمبر از ما چهره پنهان کرد و باز
یادگاری هم چو زهرا از پیمبر داشتیم
مادر مظلومه ی ما نیز رفت از دست ما
مرگ او را کی به این تعجیل باور داشتیم !
اندر آن روزی که آتش بر سرای ما زدند
ما در آن جا حال مرغ سوخته پر داشتیم
آمد و رفت از جهان محسن در آن غوغا ، دریغ
آرزوی دیدن روی برادر داشتیم
مادر ما ، خود ز حق می خواست مرگ خویش را
ورنه ما بهرش دعا با دیده ی تر داشتیم
روزهای آخر عمرش ز ما رو می گرفت
چون علی ، ما هم از این غم دل ز خون پُر داشتیم
در شب دفنش به ما معلوم شد این طرفه راز
تا ز روی نیلگونش بوسه ای برداشتیم
از کفن دستش بر آمد ، جسم ما در برگرفت
جسم او را هم چو جان ما نیز در برداشتیم
از فراق روی مادر با پدر هر روز و شب
دو برادر بزم ماتم با دو خواهر داشتیم
با فغان گوید "مؤید" آن چه را "میثم" بگفت
ای خوش آن روزی که ما در خانه مادر داشتیم