ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اشک را روز جزا با نور قیمت می کنند
بر تو هر کس گریه کرده وقف جنت می کنند
ایهاالهادی گدایان درِ تو تا ابد
بر هزاران حاتم طائی کرامت می کنند
اشک هایی را که در این روضه هایت ریخته
قطره قطره وصل بر دریای رحمت می کنند
سینه زن های تو با سینه زدن در روضه ات
مثل موسی در میان طور عبادت می کنند
مردم ایران به یاد صحن نورانی تو
حضرت عبد العظیمت را زیارت می کنند
عده ای با پرچم یا هادی ات روز جزا
از تمامی گنهکاران شفاعت می کنند
نام تو دارد جهانی را هدایت می کند
علتش این است بر نامت اهانت می کنند
کاش می شد ما فدایی نگاهت می شدیم
کاشکی در سامرای تو سپاهت می شدیم
ای کلام تو کلام ناب قرآن یا نقی
زنده شد از برکت نام تو انسان یا نقی
حرمت نام تو ای مظلوم شهر سامرا
واجب عینی شده بر هر مسلمان یا نقی
مردم ایران زمین با احترام و مؤمن اند
کاش جای سامرا بودی در ایران یا نقی
با دعای جامعه ما را رساندی تا خدا
ای کلید اصلی ابواب ایمان یا نقی
مهبط وحیی تو آقا معدن الرحمه تویی
ای مصابیح الدجی ای باب احسان یا نقی
ای که اعلام التقی هستی و هم کهف الوری
هر کسی شد نوکرت شد از بزرگان یا نقی
منتهی الحلمی ستون علمی ارکان البلاد
ای امام مهربان بهتر از جان یا نقی
با گدایی از تو دارم پادشاهی می کنم
مرغ دل را سوی ایوان تو راهی می کنم
آمدم کنج حریمت با دو تا چشم تری
آمدم پیش تو آقا جان برای قنبری
آمدم مثل غلامی بر سر بازار تو
جان زهرا حضرت هادی مرا هم می خری ؟
ای غریب سامرا ای آشنای عالمین
تو امام عسکری هستی و خود بی عسکری
هر زمانی آمدم دیدم حریمت خاکی است
با ضریح تخته ای ات اشک در می آوری
ای فدای نام تو جان تمام شیعه ها
ایهاالهادی النقی تو یک علی دیگری
در خرابه جا گرفتی پیش یک دسته گدا
پادشاهانه نشستی در کنار نوکری
نیمه ی شب ریختند آقا سر سجاده ات
قدری انگاری در این روضه شبیه حیدری
بردنت از خانه ات اما دری دیگر نسوخت
در میان شعله دست و پای یک مادر نسوخت
گرچه بر روی لبت نامی به جز مادر نبود
روی دوشت کنده ی زنجیر زجر آور نبود
آمدی بزم شراب و حرمتت آنجا شکست
در عوض آقا در این مجلس که تشت زر نبود
دور تو پر بود از نامردهای سامرا
در عوض دور و برت بالای نیزه سر نبود
دور تو کف می زدند و عده ای باده به دست
سخت بود اما کنارت خواهری مضطر نبود
گرچه تنها بودی آقا جان در این مجلس ولی
دور تو خولی و شمر و لشگری دیگر نبود
جای صدها شکر باقی مانده در بزم شراب
خیزران بالا نمی آمد لبی هم تر نبود
خوب شد حرف از کنیزی هم نشد در آن میان
خوب شد چشم پلیدی خیره بر دختر نبود
وای از شام بلا و مجلس شوم یزید
بعد از آن دنیا دگر بر خود چنین بزمی ندید