ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم
شعله با ناله بر آید همه دم از جگرم
جز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه
که چه آورده جفای متوکل به سرم
می دوانید پیاده به پی خویش مرا
گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم
آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب
گشت از شدت غم مرگ عیان در نظرم
خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب
شرم ننمود در آن لحظه ز جدّ و پدرم
زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر ولی
ریخته خاک یتیمی به عُذار پسرم
با که این ظلم بگویم که به زندان بلا
قبر من کند عدو پیش دو چشمان ترم
هر زمان هست در این دار فنا مظلومی
حق گواه است که من از همه مظلوم ترم
فخر "میثم" همه این است به فردا که امروز
هم ثناگستر من آمده هم نوحه گرم