ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اصلا نفوذ خطبه ی من بی اثر شده است...
...یا این که گوش مردم این شهر کر شده است؟
دیگر نمانده قدرت در جبهه ماندنم
بابا ببین که دختر تو خون جگر شده است
آنقدر بعد تو بدنم ضرب دیده است
دستم...سرم....تمامِ تنم مختصر شده است
مرهم اثر نمی کند و دردسر شده
این زخم روی دست ، سرش بازتر شده است
دیگر توانِ بازویم از دست رفته است
گویا کبودی و ورمش بیشتر شده است
اجرِ رسالتت ثمرش تار گشتنِ...
...چشمانِ من ز ضربه ی آن خیره سر شده است
باعث شده است دور و برم تیره تر شود
دردی که روی گونه ی من مستقر شده است
هرشب برای محسن خود گریه می کنم
از آن زمان که قتلگهش پشت در شده است
یادم نمی رود که بدون مقدمه
دیدم که چادرِ سر من شعله ور شده است
باز استخوان سینه ی من درد می کند
حتی نفس کشیدن من دردسر شده است
فضه بیا که وقت نماز است چاره کن
از خونِ دست ، پیرهنم باز ، تر شده است