متن شعر در ادامه ی مطلب
چون ببارد ابر، چشمِ اشکبار آرم به یاد
گر ببینم لاله ، قلبِ داغدار آرم به یاد
چون ببینم شمع سوزانی میان انجمن
سرگذشت عمه را بی اختیار آرم به یاد
اگر چه آیه قالوا بلایم
شهید زنده ی کرب و بلایم
به قلبم زخم آن شمشیر افتاد
به دورگردنم زنجیر افتاد
چو بینم شمع بزمى را خموش است
چو بینم مشک آبى روى دوش است
به یادم آن شه سرمست آید
به یادم ساقی بى دست آید
مرا غم تا ابد زنجیر کرده
مرا داغ رقیه پیر کرده
این جا بهانه های زدن جور می شود
کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی
کافیست زیر لب تو بگویی گرسنه ام
یا ناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی
اصلاً بدون بهانه زدن عادت همه ست
حرفی ز لب نیامد و بابا مرا زدند
تو رو خدا غمم نده
عمه جوابمو بده
بگو بابام کِی برمی گرده
گفتی سفر رفته بابات
پس این کیه رو نیزه ها
تا می بینه منو می خنده
برای من حرفی بزن
من بابامو می خوام
پاره شده معجر من
من بابامو می خوام
گفتم که بی حیا نزن
من به عموم میگم
پاره شده گوشای من
من به عموم میگم
برای من حرفی بزن
من بابامو می خوام
می شینه رو خاک ، خدا خدا میگه
گاهی وقتا حرفاشو به ما میگه
شبا وقتی یِهو از خواب می پره
دستاشو تکون میده لالا میگه
آخه امروز تو کوچه گهواره دید
دست مادرای شام شیرخواره دید
صبح تا حالا با کسی حرف نزده
فکر کنم حرمله رو دوباره دید
حرمله خدا تحقیرت کنه
الهی داغ ببینی پیرت کنه
یه جوری زدی زمینگیرم کنی
الهی خدا زمینگیرت کنه
امتحان کرده ایم هیچ کسی
غیر تو با گدا نمی سازد
زود ما را به کربلا ببرید
خاک اینجا به ما نمی سازد
دختر بدون روی پدر پیر می شود
یا امام رضا
صحن تو بهشت عالمین است
اما دل من پیش حسین است