ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امشب دوباره شاعرت لوح و قلم دارد ، علی !
بر دوش هر قافیه اش چندین علم دارد ، علی !
در ای نکه من دیوانه ام ، عبد در میخانه ام
شمعی و من پروانه ام ، جای قسم دارد علی ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امشب دوباره شاعرت لوح و قلم دارد ، علی !
بر دوش هر قافیه اش چندین علم دارد ، علی !
در ای نکه من دیوانه ام ، عبد در میخانه ام
شمعی و من پروانه ام ، جای قسم دارد علی ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر کجا مجلس مدح تو به پا مى گردد
اشک شوق از قفس دیده رها مى گردد
با شما مى شکفد غنچه اگر مى شکفد
یا که برگى اگر از شاخه جدا مى گردد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اربعینی در دلم حال و هوایت مانده است
پس شمیم سیب سرخ روضه هایت مانده است
اربعینی گریه کردم من برایت روز و شب
تا به حالا بر تنم رخت عزایت مانده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کاروان داشت می رسید از راه ، دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشمِ ستاره های کبود ، به سرِ قبرِ آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
به مرورِ غمِ خودش که رسید ، کم کم از مرکبِ شتاب افتاد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شدم اسیر غمی جانگداز پشت سرت
... و زنده ام به دو نذر و نیاز پشت سرت
یکی به نذر دوباره تو را بغل کردن
و دوم اینکه شوم سرفراز پشت سرت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نازنین یار ! مرا باز ندیدی ! باشد!
به گمانم که دل از من تو بریدی ! باشد!
بود همواره امیدم که مرا می خواهی
من همانم که نشستم به امیدی ، باشد!
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
پای پیاده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده ، میبرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دهِ آباد ما ویرانه می ماند به جا
آخرش از نام ما افسانه می ماند به جا
آن قدرها آمدند و آن قدرها می روند
سال هاى سال این میخانه می ماند به جا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به دلم داغ حرم را مگذارید فقط
به همین حال مرا وا مگذارید فقط
ببَریدم ببَریدم شده حتی در خواب
بین این شهر مرا جا مگذارید فقط
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر که باشد در دلش حال و هوایت بیشتر
گریه خواهد کرد بین روضه هایت بیشتر
گرچه عمری سائل لطف و مرامت مانده ام
می شوم شب های جمعه من گدایت بیشتر
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من که در پیچ و خم جاده ی دنیا ماندم
دردم این است چرا این همه تنها ماندم؟!
یک نفر نیست به داد منِ تنها برسد؟
در پی «راه بلد» در دل صحرا ماندم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آنـچـه از مـن خواسـتـی بـا کاروان آورده ام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیـوار عـالـم فـتــنـه می بـاریـد و من
بـی پـنـاهـان را بـدیـن دارالامــان آورده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره روضه ی با آب و تاب میگیرم
من از مراثی ام آخر جواب میگیرم
سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید
عزا برای تو با آفتاب میگیرم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود
پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود
با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر
از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عکس زیبای نگارم شبی از قاب افتاد
و همان دم دل من از تب و از تاب افتاد
خون او تا به زمین ریخت ، معطر شد دشت
اعتبار ختن و نافه و عناب افتاد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من هم به روی نیزه ببین گریه می کنم
بر ماجرای توست چنین گریه می کنم
کلی نگاه دور و برت پرسه می زند
اصلا فقط برای همین گریه می کنم