ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دهِ آباد ما ویرانه می ماند به جا
آخرش از نام ما افسانه می ماند به جا
آن قدرها آمدند و آن قدرها می روند
سال هاى سال این میخانه می ماند به جا
فیض ما از روضه ات از "روضه خانه" کمتر است
ما نمی مانیم اما خانه می ماند به جا
هر کسى فانى نشد در عشق باقى هم نشد
در قبال سوختن پروانه می ماند به جا
بعد مردن خاک ما را وقف میخانه کنید
لااقل از خاک ما پیمانه می ماند به جا
خانه ی قبر من- این ویرانه را- آباد کن!
ورنه از این خانه ها ویرانه می ماند به جا
نام نه ، تصویر نه ، هر آن چه که داریم نه
از من و تو ناله ی مستانه می ماند به جا
آن که می ماند در این خانه در آخر فاطمه ست
می رود مهمان و صاحبخانه می ماند به جا
هر کجا رفتیم صحبت از رسول ترک بود
بیشتر از عاقلان دیوانه می ماند به جا
نیستم سرگرم سجاده ، خودم فهمیده ام
آخرش خدمت درِ این خانه می ماند به جا