ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سنگ فیروزه ز نیشابور باشد بهتر است
با تو این ویرانِ دل ، معمور باشد بهتر است
حرفتان نور است و جایش در میان سینه است
هرچه این دل ، بیشتر پر نور باشد بهتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سنگ فیروزه ز نیشابور باشد بهتر است
با تو این ویرانِ دل ، معمور باشد بهتر است
حرفتان نور است و جایش در میان سینه است
هرچه این دل ، بیشتر پر نور باشد بهتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در تمام عمر با چشمان تر گفتم حسین
در غمت با گریه ی شام سحر گفتم حسین
دامنی لبریز گل در دامن خود یافتم
تا که با یاد غمت با چشم تر گفتم حسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جز بر آن تیغ دو ابروی تو سر نفروشم
غرقه ی درد ، ولی زخم جگر نفروشم
زندگی بی نمک روضه ی تو شیرین نیست
نمک شور تو بر کوه شکر نفروشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلبر آن است که خون ریزد و تاوان ندهد
یا اگر هم بدهد خون عزیزان ندهد
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
بکش امروز که جز تیغ تو فرمان ندهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان جمعم اما باز غربت می کشم
جرم من این است که بار محبت می کشم
من همین در کنج عزلت آخرش می بینمت
دودمان هجر را بعدش به عزلت می کشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سفره ی هرکس که با عشق تو دمخور می شود
دائما از لطف زهرا مادرت پُر می شود
گوشه چشمت ناصبی را کرد مجنون الحسین
سنگ از خیمه نشینی شما دُر می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ما بعد از آن که بر غم تو مبتلا شدیم
بــا راه بندگـی خـدا آشــنا شدیم
هرکس وسیله داشت برای هدایتش
ما با نســیم روضـه ی تو با خــدا شدیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بهترین فیض را به من دادند
به سوالم جواب لن دادند
عاشقان وصال تو اول
به مکافاتِ عشق تن دادند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دهِ آباد ما ویرانه می ماند به جا
آخرش از نام ما افسانه می ماند به جا
آن قدرها آمدند و آن قدرها می روند
سال هاى سال این میخانه می ماند به جا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عکس زیبای نگارم شبی از قاب افتاد
و همان دم دل من از تب و از تاب افتاد
خون او تا به زمین ریخت ، معطر شد دشت
اعتبار ختن و نافه و عناب افتاد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
نخستین اتفاق تلختر از تلخ در تاریخ که
پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرّم بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هستی بدون گوهر مهرت بها نداشت
دیگر چه داشت حضرت حق ، گر تو را نداشت ؟
گلخانه بود اگر همه عالم بدون تو
ویرانه بود بی گل رویت ، صفا نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غم تا غم یار است از غم خیر دیدیم
از گریه و از آه و ماتم خیر دیدیم
هر وقت دم دادیم تو بر ما دمیدی
مابین دم دادن دمادم خیر دیدیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای تشنه که افتاده ای از مرکب عالی
افتادی و شد خاک ز شانت متعالی
ای کوه، عقیق است روان از جلواتت
یا خون شریفت زده بیرون ز زلالی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
به خون نشانده دل دودمان عالم را
غم تو موهبت کبریاست در دل من
نمی دهم به سرور بهشت این غم را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آخر عشـق تو مرا اهل سحــر خواهد کرد
چشم خشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد
بنده ی خوب شدن بسته به یک غمزه ی توست
گوشه چشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بس که اعجاز ز چشمان تو ظاهر شده است
نام تو زینت محراب و منابر شده است
غم نهفته شده در واژه ی جانسوز "حسین"
آه از نام شریفت متبادر شده است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زیبایی ایام جمال حسنین است
دشمن خجل از جاه و جلال حسنین است
فرمود که سرخیل جوانان بهشت اند
این ذکر دل انگیز مدال حسنین است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عالم محرم است سلامٌ علی الحسین
این ذکر عالم است سلامٌ علی الحسین
این جمله واجب است بگوییم و بشنویم
هرجا که پرچم است سلامٌ علی الحسین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در طریقت زحمت بسیارها باید کشید
تا تقرب منت جام بلا باید کشید
یار ما بد نیست از ما یک ملاقاتی کند
گه کریمان را به بالین گدا باید کشید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بهشت حضرت پروردگار بسته نشو
مسیر کرب و بلای نگار بسته نشو
تمام هستی عالم ، حسین و کرب و بلاست
تمام هستی و دار و ندار بسته نشو