ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان جمعم اما باز غربت می کشم
جرم من این است که بار محبت می کشم
من همین در کنج عزلت آخرش می بینمت
دودمان هجر را بعدش به عزلت می کشم
من به جرم عاشقى هر شب ملامت می شوم
من به جرم عاشقى هر شب ملالت می کشم
با محبت می کشى و با محبت می کشى
هر چه دارم می کشم از این محبت می کشم
هم می آیم پیش تو هم پیش تو می آورم
هم عبادت می کنم هم به عبادت می کشم
هر چه ام ، دارم درِ این خانه خدمت می کنم
هر که ام ، دارم درِ این خانه زحمت می کشم
گریه کن های تو آقایند ، آقاى منند
خاک پاشان را به دیده عین تربت می کشم
یک دلى بشکن ز من تا گریه یسیرى کنم
ورنه بعد روضه ات تا صبح حسرت می کشم
آبرویم را بگیر و گریه هایم را نگیر...
گریه ام وقتى نمی گیرد خجالت می کشم
سَمت روضه آمدن طى طریقت کردن است
وقت مردن هم خودم را سمت هیئت می کشم
تا که من یک روز در هفته بیایم پیش تو
جان زهرا مادرت شش روز منت می کشم
بچه هایم را بگیر و بچه هایت را بده
با تو دور بچه هاى خویش را خط می کشم