ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلم دوباره خبر می دهد ظهور تو را
بدون فاصله حس می کنم حضور تو را
به من مگو که نرفته چگونه باز آید
مسیر جاده خبر می دهد عبور تو را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دادیم قسم باز به نام تو خدا را
تا این که اجابت بنمایند دعا را
عمری ست همه سائل الطاف حسینیم
بد نیست که تحویل بگیرند گدا را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سنگ فیروزه ز نیشابور باشد بهتر است
با تو این ویرانِ دل ، معمور باشد بهتر است
حرفتان نور است و جایش در میان سینه است
هرچه این دل ، بیشتر پر نور باشد بهتر است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مانند یک ابر بهاری یابن الزهرا
حال و هوای گریه داری یابن الزهرا
این روزها خیلی دلت را غم گرفته
دلخسته از این روزگاری یابن الزهرا
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آخر سال است و بی جیره مواجب مانده ایم
باز هم در کار خود از هر جوانب مانده ایم
هر چقدری که صلاح ماست آن را لطف کن
دست خالی در پی لطفی مناسب مانده ایم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
همه ش براى خودت ، آبرو به ما ندهید
غذا زیادتر از جنبه ی گدا ندهید
به درد عشق رسیدن دو سوم قرب است
هزار درد که دادید ، پس دوا ندهید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نظر نما که گرفتاری ام زیاد شده
ز دست تو طلب یاری ام زیاد شده
چقدر واسطه گشتی خدا مرا بخشید
ببخش توبه ی تکراری ام زیاد شده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تقصیر ماست غیبت طولانی شما
بغض گلو گرفته ی پنهانی شما
بر شوره زار معصیتم گریه می کنی
جانم فدای دیده ی بارانی شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دل مرده ام ز خاک درت زنده می شوم
با مِهر تو چو مهر ، فروزنده می شوم
چون در حریم خویش مرا راه می دهی
از جرم خویش و لطف تو شرمنده می شوم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست های خالی از ما و عطایش با شما
آمدن تا سفره با ما و سخایش با شما
عاشق و معشوق هر کس کار خود را می کند
شاعری کردن ز ما ، زلف رهایش با شما
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
جز بر آن تیغ دو ابروی تو سر نفروشم
غرقه ی درد ، ولی زخم جگر نفروشم
زندگی بی نمک روضه ی تو شیرین نیست
نمک شور تو بر کوه شکر نفروشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از فراقت چشم هایم غرق باران می شود
عاشق هجران کشیده زود گریان می شود
درد غفلت یک طرف ، درد جدایی یک طرف
مشکلاتم یک به یک دارد فراوان می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دردم مداوا میکنی مثل همیشه
عقده ز دل وا میکنی مثل همیشه
آیینه زیبا می شود با یک نگاهت
دل را تو شیدا میکنی مثل همیشه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بی آبرو هستم شدم شرمنده زین رفتار
بدنامی ام دارد فقط خجلت برای یار
دارد فراق کربلایت می کُشد من را
من نوکر خوبی نبودم بهرِ تو انگار
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گر چه آهی در بساطم نیست ؛ آه آورده ام
هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
نه جسارت نمی کنم اما ، گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمی خواهم ، تو مرا انتخاب کن بانو
در کنار تو قطره ام اما ، تو مرا رهسپار دریا کن
در کنار تو ذره ام اما ، تو مرا آفتاب کن بانو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یا عَظیمَ المَن ! گناه آورده ام
غافر التَوب ! اشتباه آورده ام
لا تُؤدِّبنی ، خودم شرمنده ام
تازه قلبم را به راه آورده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلبر آن است که خون ریزد و تاوان ندهد
یا اگر هم بدهد خون عزیزان ندهد
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
بکش امروز که جز تیغ تو فرمان ندهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به احترام چشم هایت با دو پیمانه
سر می زنم هر روز میخانه به میخانه
کافر نخوانیدم مسلمان همین دینم
من می روم مسجد ولى از راه بتخانه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در میان جمعم اما باز غربت می کشم
جرم من این است که بار محبت می کشم
من همین در کنج عزلت آخرش می بینمت
دودمان هجر را بعدش به عزلت می کشم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آخر ، عشـق تو مرا اهل سحــر خواهد کرد
چشم خشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد
بنده ی خوب شدن بسته به یک غمزه ی توست
گوشه چشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سفره ی هرکس که با عشق تو دمخور می شود
دائما از لطف زهرا مادرت پُر می شود
گوشه چشمت ناصبی را کرد مجنون الحسین
سنگ از خیمه نشینی شما دُر می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در انتظار طلعت صبح وصال تو
دل می طپد به شوق طلوع جمال تو
با غفلتی که هست همیشه ز سوی ما
اصلاً نکردهایم مراعاتِ حال تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حال ما بی تو شبیه است به باران بودن
می خورد از جهتی هم به بیابان بودن
مثل باران ز غم یار فقط باریدن
چون بیابان نفس افتاده و بی جان بودن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آقا قسم به جان شما خوب می شوم
باور کن آخرش به خدا خوب می شوم
حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش
با یک نگاه لطف شما خوب می شوم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بیا که دست زمین را به آسمان بدهی
به جسم مرده ی این روزگار جان بدهی
دوباره جمعه ای آمد که باز بی تو گذشت
بگو ز مأذنه ی کعبه کِی اذان بدهی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گرچه پیش از خواهش سائل عنایت می کند
گوشه چشمی هم کند آقا ، کفایت می کند
این گدا چیزی به غیر از اشک تقدیمش نکرد
شاه امّا باز لطف بی نهایت می کند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غزل ناب تو بیچاره کند دیوان را
جذبه ی عشق تو دیوانه کند انسان را
طرز رفتار تو شد ارثیه خدّامت
که کند سرمه ی چشمان ، قدم مهمان را