ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غزل ناب تو بیچاره کند دیوان را
جذبه ی عشق تو دیوانه کند انسان را
طرز رفتار تو شد ارثیه خدّامت
که کند سرمه ی چشمان ، قدم مهمان را
مستحقّم ، پی روزی همه جا را گشتم
همه دادند نشانم ، حرم سلطان را
پشت دیوار حرم سوز گداکُش دارد
جا بده در حرمت مُفلس بی سامان را
کوس نقّاره ی تو زنگ در جنّات است
سر ذوق آورد آواش ، دل ویران را
سحرت ، سِحر کند جان و تن زائر را
هرکه محصور به سِحر تو، چه سازد جان را
به کرامات تو با چشم طمع می نگرم
ز سرم باز کن آقا ! الم دوران را
به قلمکار سپردم ، به ضریحم بزند
مثل طرحی که زده خاتم استهبان را
ز سر خود ، تو مرا باز مکن جان جواد
گر چه هر کس کشد از بیخ ، سیه دندان را