ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خانه ای که سر در آن جای چوب پرچم است
چارچوبش تکیه گاه بانویی قامت خم است
هم چو سلمان اندرونی رفتن این خانه ها
رزق هر کس نیست حرف محرم و نامحرم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خانه ای که سر در آن جای چوب پرچم است
چارچوبش تکیه گاه بانویی قامت خم است
هم چو سلمان اندرونی رفتن این خانه ها
رزق هر کس نیست حرف محرم و نامحرم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
یک چشم تو خواب و یکى بیدار مانده
بانوى خوبم ، تا سحر بسیار مانده
زانو بغل کردم ، شدم خیره به بستر
مثل کسى که بر سرش آوار مانده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ویران شود آن کوچه که مادر زمین خورد
بین گذر با دیده های تر زمین خورد
زهرا و حیدر آینه بودند ، هم را
زهرا زمین که خورد ، پس حیدر زمین خورد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غزل ناب تو بیچاره کند دیوان را
جذبه ی عشق تو دیوانه کند انسان را
طرز رفتار تو شد ارثیه خدّامت
که کند سرمه ی چشمان ، قدم مهمان را