ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گر چه آهی در بساطم نیست ؛ آه آورده ام
هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گر چه آهی در بساطم نیست ؛ آه آورده ام
هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود
شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود
نیست فرقی بین ربّ و عبدِ عین رب شده
گاه ذکرم یا رضا و گاه یا هو می شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آسمان است و خسوف قمرش معلوم است
غربت بی حد او از سفرش معلوم است
کوله بار سفر آخرتش را بسته
از مناجات و نماز سحرش معلوم است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در حریم نور جای مشعل و فانوس نیست
هیچ کس از لطف تو در این حرم مأیوس نیست
شکرِ حق با شیر مادر مهرتان در دل نشست
واقعا بیچاره هرکس با شما مأنوس نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غزل ناب تو بیچاره کند دیوان را
جذبه ی عشق تو دیوانه کند انسان را
طرز رفتار تو شد ارثیه خدّامت
که کند سرمه ی چشمان ، قدم مهمان را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از داغ زهر پیکرم آتش گرفته است
گویی تمام بسترم آتش گرفته است
تر می کند لبان مرا کودکم ولی
از تشنگی ، لب ترم آتش گرفته است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خورشید سر زد از سحرت أیها الغریب
از سمت چشم های ترت أیها الغریب
تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی
باران گرفت دور و برت أیها الغریب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره تشنه ی جام وصال آمده ام
به کیل خالی و دست سؤال آمده ام
شمیم وصل تو هیهات از سرم برود
خمار رایحه ی لا یزال آمده ام