ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گر چه آهی در بساطم نیست ؛ آه آورده ام
هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
هر که آرد تحفه ای در محضر مولای خود
من دو دست خالی و کوه گناه آورده ام
در کرم شه را گدا باید گدا را نیز شاه
من گدا ؛ دست گدایی سوی شاه آورده ام
بر کبوترهای صحنت هدیه ی ناقابلی ست
گندم اشکی که در این بارگاه آورده ام
ناله ام در سینه ، اشگم در بصر ، سوزم به دل
نامه ای چون دود آه خود سیاه آورده ام
نی عجب با کوه عصیان ، عفو نازم را کشد
رو به سوی مظهر عفو اله آورده ام
ذرّه بودم زائر شمس الشّموسم کرده اند
قطره ای بودم به این دریا پناه آورده ام
گر چه هستم قطره ای ناچیز ، یک دریای اشک
هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام
هر فقیری هست دست خالی اَش سرمایه اش
من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام
«میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو
سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام