ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خورشید سر زد از سحرت أیها الغریب
از سمت چشم های ترت أیها الغریب
تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی
باران گرفت دور و برت أیها الغریب
جاری ست چشمه چشمه قدمگاه تو هنوز
جنت شده ست رهگذرت أیها الغریب
تو آفتاب رأفتی و کوچه کوچه شهر
در سایه سار بال و پرت أیها الغریب
با این همه ، غریبِ غریبان عالمی
داغی نشسته بر جگرت أیها الغریب
از کوچه های غربت شهر آمدی ولی
داری عبا به روی سرت أیها الغریب
آقای من ! نگو که تو هم رفتنی شدی
زود است حرف از سفرت أیها الغریب
شکر خدا جواد تو آمد ولی هنوز
بارانی است چشم ترت أیها الغریب
یک عمر خواندی از غم آقای تشنه لب
با اشک های شعله ورت أیها الغریب
هر گوشهای ز حجره که رو می کنی دگر
کرب و بلاست در نظرت أیها الغریب
در قتلگاه ، لحظه ی آخر چه می کشید
جدِّ ز تو غریبترت أیها الغریب
چشمان اهل خیمه دگر سوی نیزه هاست
ظهر قیامت است و سری روی نیزه هاست