ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دل شکنی فَابکِ لِلحُسَین
در خیمه ی مراثی و اندوه اهل بیت
قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دل شکنی فَابکِ لِلحُسَین
در خیمه ی مراثی و اندوه اهل بیت
قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین
بین نماز ، وقت دعا گریه می کنی
با هر بهانه در همه جا گریه می کنی
در التهاب آهِ خودت آب می شوی
می سوزی و بدون صدا گریه می کنی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم هایت اگر چه طوفانی
قلبت اما صبور و آرام است
شوق پرواز در دلت جاری ست
شب اندوه رو به اتمام است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
بالاتری ز مدح و ثنا أیّها النّقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقی
با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
هادیّ آل فاطمه یا أیّها النّقی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم هایت فرات دلتنگی
اشک هایت تلاطم غم هاست
حال و روز دل شکسته ی تو
از نگاه غریب تو پیداست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در علم و فضیلت و ادب دریایی
در عصمت و صبر و حلم بی همتایی
سجاده ی تو شمیم کوثر دارد
تو آینه ی حقیقی زهرایی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم
پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم
این بال ها شبیه وبالند ، ابترند
وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ابری شده است حال و هوای نگاهتان
بغض غروب می چکد از هر پگاهتان
دلتنگیِ غمی چقدر موج می زند
در اشک های نیمه شبِ گاه گاهتان
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خورشید سر زد از سحرت أیها الغریب
از سمت چشم های ترت أیها الغریب
تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی
باران گرفت دور و برت أیها الغریب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر عاشقی ست در طلبت أیها الرّسول
اَلجَنَةُ لَهُ وَجَبَت أیها الرّسول
عالم هنوز تشنه ی درک حضور توست
أرض و سماست در طلبت أیها الرّسول
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
پای پیاده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده ، میبرد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ذکر مصیبت میکند : الشام الشام
تا یاد غربت میکند : الشام الشام
منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را
یک جا روایت میکند : الشام الشام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شب های جدایی»
اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
غریب شهرِ خودش نه ، غریب عالم بود
چقدر روضه ی کرب و بلا به پا می داشت !
به روی سر در خانه همیشه پرچم بود !
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب جمعه به لب نوا دارد
نفسش بوی کربلا دارد
به روی سر در حسینیه اش
پرچم صاحب اللوا دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد
سالیانی ست که در دل ، غم زهرا دارد
روضه ی فاطمیه ، روضه ی معمولی نیست
شرح دوران غریبی ست که مولا دارد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
امشب فرشتگان خدا سوگوار تو
پر می کشند گریه کنان تا دیار تو
هم ناله با دل همه ی آسمانیان
جبریل روضه خوان شده بانو کنار تو
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دردا که مثل میثم و سلمان نمی شویم
سلمان شدن که هیچ ، مسلمان نمی شویم
وقتی که غرق سستی و جهل و تغافلیم
لبریز استجابت و ایمان نمی شویم
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در آسمان نگاهش بهشت منزل داشت
بهشت روشنی از آن همه فضائل داشت
شکوه و هیبت و حسن و ملاحتش بی مثل
عجب جمال و جلالی در آن شمایل داشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند
ما را اسیر خال روی لب نوشته اند
در اعتکاف گیسوی تو سالهای سال
مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید
جبرئیلی که به آیات خدا مأنوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدی و بهشت را با خود
به دل این کویر آوردی
کوثرانه قدم زدی در شهر
خیرهای کثیر آوردی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رسانده ام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
دلی که پر زده تا آستان احسانت
که غرق نور اجابت کنی دقایق را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید
جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خورشید سر زد از سحرت أیها الغریب
از سمت چشم های ترت أیها الغریب
تو ابر رحمتی که به هر گوشه سر زدی
باران گرفت دور و برت أیها الغریب
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
قصه از ابتدای مدینه شروع شد
در بین کوچه های مدینه شروع شد
داغی دوباره بر جگر درد و غم زدند
آری دوباره حادثه ای را رقم زدند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود
شایسته شفاعت حیدر نمی شود
چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت
هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ملکوت نگاه بارانیت
راوی یک مدینه اندوه است
سالیانی است از غم غربت
خاطر خستهی تو مجروح است
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظه ای که بوسه زده زخم سیب را
با اقتدار فاطمی خود رقم زده
در کربلا حماسهی أمن یجیب را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلی که سینه زن هر شب محرم شد
صدای هر تپشش ذکر یا حسینَم شد
به یاد غربت یک لحظة تو این گونه
بساط گریة هر روز من فرا هم شد