ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دردا که مثل میثم و سلمان نمی شویم
سلمان شدن که هیچ ، مسلمان نمی شویم
وقتی که غرق سستی و جهل و تغافلیم
لبریز استجابت و ایمان نمی شویم
هر سال چند مصحف زرکوب میخریم
اما انیس و همدم قرآن نمی شویم
یک عمر بین پیله ی تن دست و پا زدیم
پروانگی ما چه شده؟ جان نمی شویم!
بیمار معصیت شده یک عمر نفسمان
همت نمی کنیم که درمان نمی شویم
با این کویر بخل و حسد خو گرفته ایم
افسوس ، رود و چشمه و باران نمی شویم
رنج و غم تمامی ما بی ملالی است
از غصه ی کسی که پریشان نمی شویم
در این زمانه آدمیت جان سپرده است
رنجی نبرده ایم ، نه! انسان نمی شویم
باری ز دوش خلق خدا بر نداشتیم
بیهوده نیست همدم جانان نمی شویم
این کوره راه ختم به جنت نمی شود
این گونه هم قبیله ی سلمان نمی شویم
در محضر امام زمان ، لاف می زنیم
وقتی که یار رهبر خوبان نمی شویم
با این حساب کرب و بلا هم شود به پا
قربانی امام شهیدان نمی شویم