ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در علم و فضیلت و ادب دریایی
در عصمت و صبر و حلم بی همتایی
سجاده ی تو شمیم کوثر دارد
تو آینه ی حقیقی زهرایی
ای روح زلال ! نور کوثر داری
تو عطر گل یاس پیمبر داری
در حجب و حیا آینه ی فاطمه ای
در وقت خطابه شور حیدر داری
ای پشت و پناه قافله ، چون زینب
همراز نماز نافله ، چون زینب
در شام نیفتاده ای از پا، بانو
یک لحظه در این مقابله چون زینب
هر چند که بی صبر و قراری بانو
هر چند غریب و داغداری بانو
در کوفه ی بی کسی و شام غربت
چون کوه وقار استواری بانو
در روز دهم چو شمع افروخته ای
در آتش بی کسی و غم سوخته ای
تا سرحد جان حمایت از مولا را
از مادر خود فاطمه آموخته ای
از دیده اگرچه خون دل افشاندی
آن روز تمام کوفه را لرزاندی
ای دخت علی ، هیمنه ی کوفی ها
می ریخت به هر خطابه که می خواندی
آن روز رسیده بود جانت بر لب
می سوخت تمام پیکر تو در تب
پروانه صفت گرم طواف عشقی
ذکر لب خسته ی تو : زینب زینب
آن ماتم بی کرانه را معنا کن
آن غربت جاودانه را معنا کن
یک بار برای زائرانت بانو
تو ضربه ی تازیانه را معنا کن
شش ماه شبیه روضه خوان می خواندی
از غربت و داغ بی کران می خواندی
از نیزه و قتلگاه و خون می گفتی
از طشت طلا و خیزران می خواندی