ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شب جمعه به لب نوا دارد
نفسش بوی کربلا دارد
به روی سر در حسینیه اش
پرچم صاحب اللوا دارد
بارها گفته کربلا رفتن
پا برهنه عجب صفا دارد
روضه می خوانَد اشک چشمانش
مگر این روضه انتها دارد؟
هر کسی که دلش حسینی شد
سهمی از آن همه بلا دارد
نیمه شب شعله می کشد آتش
از دری که حریم ها دارد
آمده این کسی که دنبالش
از جسارت مگر اِبا دارد؟
پا برهنه ، کشان کشان ، می بُرد
نه عمامه وَ نه عبا دارد
وسط کوچه دست بسته ی او
یک مدینه غم و عزا دارد
به رویش تیغ می کشند اما
آهِ مظلوم ماجرا دارد
آمد اینجا پیمبر خاتم
آری این مرد هم خدا دارد
او پی فرصتی ست تا هر دم
روضه ی کربلا به پا دارد
آتشش می زند غمی جانسوز
ولی از گفتنش حیا دارد
حرف از عمه جان سادات است
شرح این روضه ، روضه ها دارد
می رسد بر فراز تل ، زینب
ناله ی وا محمدا دارد
حنجری تشنه ذکر حق گویان
خنجری تشنه از قفا دارد ...
پیکری غرق خون رها مانده
و سری روی نیزه جا دارد
می رسد وارثش به خون خواهی
خون این کشته خون بها دارد