ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
عکس زیبای نگارم شبی از قاب افتاد
و همان دم دل من از تب و از تاب افتاد
خون او تا به زمین ریخت ، معطر شد دشت
اعتبار ختن و نافه و عناب افتاد
"این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست"
نامش آمد به زبانم دهنم آب افتاد
بی محل می شود اِعراب مسلمانی شان
آن زمانی که نقاب از رخ اَعراب افتاد
آتشی در دل نوکر شده برپا وقتی
آتش حرمله در خیمه ی ارباب افتاد
"کاش ای کاش که دریای عطش می فهمید"
کودکی تشنه لب از گریه و از خواب افتاد
یک طرف اوج تلظّی ست ولی آبی نیست
ماهی آخر به سر تیزی قلاب افتاد
طرف دیگر این معرکه إرباً إرباست
باز انگار علی گوشه ی محراب افتاد
گفت "هَل مِن" به امیدی که مُعینی برسد
چشمش اما به تن تک تک اصحاب افتاد
سین و یا ، نون ، طرفی ، "حا" طرفی دیگر بود
سر ارباب به سرپنجه ی قصاب افتاد