ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
رسم کریم هاست غم یار می خورند
در عمر خویش غصه ی بسیار می خوردند
راز نگفته دردلشان موج میزند
از دوست زهر و طعنه زاغیار می خورند
زیر عبا زره به تن خویش می کنند
وقت نماز خون دل زار می خورند
حتی سپاهیان و غلامان یک کریم
نان را به نرخ درهم و دینار می خورند
پایین منبرند و علی لعن می شود
خشم مدام خویش علی وار می خورند
هر شب فقط به سجده و هر روز روزه اند
یک کاسه آب لحظه افطار می خورند
از همسرانشان طلب آب می کنند
اما به جاش زهر شرربار می خورند
این زهر را نه از ستم همسرانشان
این زهر را ز کوچه و دیوار می خورند
موی حسن ز غصه ی زهرا سپید شد
رسم کریم هاست غم یار می خورند