ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ز شرق بادی اشراق با چه زیبایی
کسی برای ترنم بهانه آورده
دوباره حضرت روح الامین مدد فرمود
برای مستی تازه ترانه آورده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ز شرق بادی اشراق با چه زیبایی
کسی برای ترنم بهانه آورده
دوباره حضرت روح الامین مدد فرمود
برای مستی تازه ترانه آورده
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سالها بی تو درختان زمین بار نداشت
باغ با پنجره ای وعده ی دیدار نداشت
رود می رفت و فقط حسرت دریا می خورد
باد می آمد و رنگ رخ گلزار نداشت
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم تا وا می کنی چشم و چراغش می شوی
مثل گل می خندی و شب بوی باغش می شوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می شوی
می رسی از راه و پایان فراقش می شوی
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دور ، دور قدرت قابیل بود
کار و کسب عاشقی تعطیل بود
دشنه ی شرک و پلیدی تشنه
خون سرخ و پاک اسماعیل بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
توفیق نصیبم شده از یار بخوانم
مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم
خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی
تا روز جزا زیر لوای تو بمانم
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
کعبه خودش میان جماعت به صف نشست
آمد امام قبله و وقت نماز شد