ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زندگی ارزش ندارد بی ولای فاطمه
قلبم آرامش ندارد بی ولای فاطمه
در سماوات و زمین گر نور می بینی از اوست
مهر و مه تابش ندارد بی ولای فاطمه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
زندگی ارزش ندارد بی ولای فاطمه
قلبم آرامش ندارد بی ولای فاطمه
در سماوات و زمین گر نور می بینی از اوست
مهر و مه تابش ندارد بی ولای فاطمه
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای کسانی که به داغ دل ما می خندید
ما ز جان مونس دردیم و شما می خندید
ملت گریه نگویید به عشاق حسین
خبر از عشق ندارید چرا می خندید
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای تیر بلا شیشه ی جان را تو شکستی
وی پیک اجل قلب جهان را تو شکستی
چشمم به رهت بود، رسیدی به سراغم
آیینه ی آیین زمان را تو شکستی