ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
ای کسانی که به داغ دل ما می خندید
ما ز جان مونس دردیم و شما می خندید
ملت گریه نگویید به عشاق حسین
خبر از عشق ندارید چرا می خندید
این سیه جامه به تن خلعت آزادی ماست
به چه دینید که بر اهل عزا می خندید
کور باد آن که نگرید به غم ثارالله
به خود آئید که بر خون خدا می خندید
این سفارش بود از حضرت صادق بر ما
به تباکای جماعت نه به جا می خندید
نا به جا گریه عناد است و به جا گریه جهاد
حق نسنجیده بدین زمزمه ها می خندید
روز عاشور که چشمان فلک خون می ریخت
ملک از عرش به روی شهدا می خندید
مرگ چون بود به کامش ز عسل شیرن تر
قاسم آن مست میِ جام ولا می خندید
اکبر آن لحظه که سیراب شد از دست رسول
از فنا رسته و بر آب بقا می خندید
اصغر آن غنچه شش ماهه در آغوش پدر
دست و پا می زد و بر تیر جفا می خندید
مادرش دیده به ره دوخته با آه و افغان
کودک تشنه به میدان بلا می خندید
سر عباس که پیش از همه شد وارد شام
در سر نی لب آن ماه لقا می خندید
گو «کلامی» ز چه محشر نشد آن روزی که
مردم کوفه به حال اسرا می خندید