ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی
از عذابت برَهانی و براتم بدهی
تو غنی هستی و من از همه محتاج ترم
مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی
از عذابت برَهانی و براتم بدهی
تو غنی هستی و من از همه محتاج ترم
مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی ؟
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
از دلم زنجیر عشق این و آن را باز کن
من به پایان آمده کارم ، خودت آغاز کن
شوق وصل تو مرا کشته است بس کن ای حبیب
با دلم بازی نکن این قدر ؛ در را باز کن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
به بی آبرو اعتنا می کنند
همان ها که مس را طلا می کنند
زمینگیر را آسمان می دهند
و با باخته خوب تا می کنند
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
توبه از جرم و خطا ، حال سحر می خواهد
خلوت نیمه ی شب اشک بصر می خواهد
وادی طور همین هیئت هر هفته ی ماست
دیدن نور خدا اهل نظر می خواهد
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
کرم و لطف تو چون سایه به دنبالم بود
من به دنبال دل خویش دویدم افسوس
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
با سنگ هر گناه پرم را شکسته ام
آه ای خدا ، خودم کمرم را شکسته ام
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن پشت سرم را شکسته ام
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
خجالتم نده و عاصیم خطاب مکن
نده جواب مرا لااقل جواب مکن
تمام خواسته هایم برای نفسم بود
دعای من که دعا نیست مستجاب مکن
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در گنهکاری ز بس مشهور هستم
هر کجایی می روم مقهور هستم
طعنه ی مردم به من ، دردی ندارد
درد من این است از تو دور هستم