ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی
از عذابت برَهانی و براتم بدهی
تو غنی هستی و من از همه محتاج ترم
مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی ؟
کرم توست که آورده مرا تا اینجا
پس فقط دست خود توست ثباتم بدهی
دیدی این نفس چه بازیچه ی شیطانم کرد ؟!
آمدم خاتمهای بر هَمَزاتم بدهی
خیلی از سختی جان کندن خود می ترسم
دارم امّید نجات از سَکَراتم بدهی
تو اگر اشک دهی گریه کنم نذر حسین
چه نیازی ست دگر آب حیاتم بدهی
قصه ی زندگی ام را برسان تا این که ؛
مرگ را در سفری به عتباتم بدهی