ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
پای قلم دوباره رسیده سر قرار
ای آسمان به دفتر شعرم غزل ببار
تندیس دلربائی و ای منتهای عشق
لطفی کن و به خانه ی چشمم قدم گذار
امشب برای بوسه به جای قدوم تو
قلب فرشته ها همه بی تاب و بیقرار
در پای گاهواره ی تو فطرس ملک
دل در دلش نبود و نگاهش به انتظار
بالی شکسته دارد و چشمان ملتمس
گشته دخیل روی تو ای یار گلعذار
آنقدر بال و پر روی قنداقه ات کشید
آخر شفا گرفت ز دستانت ای نگار
بنگر چگونه دور تو پرواز می کند
آری خدا به خلقت تو ناز می کند
در پیش ماه بس که زلال و منوری
شایسته تر به گفتن الله اکبری
در برق چشمهای شما هیبت علی است
پیوستگی بین دو ابروت حیدری
خیره شده به سمت شما چشم عرشیان
وقتی به خواب ناز در آغوش مادری
باید پدر عقیقه کند هرچه زودتر
از ترس چشم زخم و نظر بس که محشری
هر چند این قبیله همه نور واحدند
اما حسین فاطمه تو چیز دیگری
گاهی تو دلبری کنی و لحظه ای حسن
خورده به پای نام شما مهر دلبری
مادر همیشه همدم تنهائی تو بود
سرگرم در سرودن لالائی تو بود
هر دم در آستانه ی عشقت گدا شدم
از معصیت رها شدم و با خدا شدم
معجون شیر مادر و اشک عزایتان
بر جان من نشست و به تو مبتلا شدم
آندم که تربت تو به کامم گذاشتند
دلداده ی تو و غم کرب و بلا شدم
با واژه های بر لب خشکیده ات سلام
با ماجرای تشنگی ات آشنا شدم
هر دفعه بر در تو زمین خورده آمدم
در زیر پرچم و علمت باز پا شدم
دیدم که بسته شد در رحمت بر روی من
وقتی بقدر یک نفس از تو جدا شدم
رویای بیکرانه و شیرین هر شبی
آقای ذره پرور و سالار زینبی
برروی برگ برگ غزل جای شبنم است
اشکت به زخمهای دلم مثل مرهم است
زهرا نگاه کرده به من نوکرت شدم
جنس دل و تراشه ی این سینه از غم است
دار و ندارتان همگی خرج من شده
گر جان دهیم پای عزاداریت کم است
اینجا چه خوب باشی و بد راه می دهند
طرز خرید کردن ارباب درهم است
هر ساله شال و بیرق و پیراهن سیاه
چشم انتظار دیدن ماه محرم است
نقش است بر کتیبه ی دل شهر محتشم
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
"مسلم"بگو به فاطمه دل زیر دین توست
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست