ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشم هایت حکایتی دارند
که زُهیر و حبیب می دانند
شاعران حس ناب شعرت را
اثر عطر سیب می دانند
حضرت عشق ای مسیح وهب
من مسلمان معجزات توام
به صلیبم بکش بسوزانم
خضر میخانه فرات توام
از نگاهت بهشتیان سیراب
احتیاجی به سلسبیل که نیست
از لبانت شراب می ریزد
مستی عون بی دلیل که نیست
خون عابس به گردن زلفت
ذکر حب الحسین گویا بود
دل فریبی زلف افشانت
هنر شانه های زهرا بود
چقدر کشته مرده داری تو
وحدت عشق و عقل لازم شد
موی آشفته شما این بار
قاتل جان حُر و مُسلم شد
صوت داوودی تو باعث شد
پیکری غرق خون به رقص آمد
همه دیدند یک غلام سیاه
زیر تیغ جنون به رقص آمد
خنده هایت بُریر می سازد
خنده ات را زما دریغ نکن
یوسفی! ما ندیده می دانیم
امتحان تُرنج و تیغ نکن
سلام
فوق العاده بود
خدا خیرت بده
ان شاء الله کربلا به تشنه ها آب بدی