ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
طلوع صبح می پرد دو پلک من برای تو
دلم عجیب می کند هوای تو ، هوای تو ...
و بعد از آن دو چشم من پر از خیال می شود
و چکه چکه می کند به راه آشنای تو
اگر چه تا به حال من ندیده ام رخ تو را
ولی چه ساده می رسد به گوش من صدای تو
فضای خانه ی دلم پر از گلاب می شود
همین که گریه می کنم دوباره پا به پای تو
چه شاعرانه می شود اگر شبی دو چشم من
نگاه خود بیفکند به چشم دلربای تو
سوال بی جواب من پر از نیاز و خواهش است
شود که بوسه ای زنم به خاک سامرای تو ؟!
عجیب غصه ای شده نبودنت میان ما
عجیب قصه ای شده دوباره ماجرای تو