ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آمدم در پناه چشمانت
زائر هفت آسمان باشم
باقر علمِ آل پیغمبر
آمدم در کلاستان باشم
تو الفبای شیعه بودن را
صرف کردی و یادمان دادی
و به دنیای تیره از تردید
یک بغل عشق ارمغان دادی
با کلامی صمیمی و محکم
فقه تاریخ را بنا کردی
با زلال حدیث و تفسیرت
باورم را پر از خدا کردی
ای که در شهرِ مادری ، عمری
غربت از حرف هات پیدا بود
وقت دلواپسی توسل تو
یا الهی...به حق زهرا بود
تو چهل سال دیده ای هر روز
گریه ی بی امان بابا را
می گذشت از مقابل چشمت
روضه های مدام عاشورا
دیده ای با نگاه خون آلود
که غریبی ز صدر زین افتاد
و در آغوش خاکی گودال
ناگهان عرش بر زمین افتاد
گر چه از زهر ، خون جگر گشتی
تا سه روزی که ناله می کردی
بی گمان لحظه های آخر را
یاد طفل سه ساله می کردی