ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
حاجتی دارم روا کن التماست میکنم
زحمتی دارم دعا کن التماست میکنم
می روی سوی منا همراه از ما بهتران
نام من را هم صدا کن التماست میکنم
درد بی درمان من جز درد دوری تو نیست
دردهایم را دوا کن التماست میکنم
در دل گرداب عصیان کشتی من غرق شد
ناخدا را باخدا کن التماست میکنم
این اسیر خسته ی دام هوای نفس را
از منیت ها رها کن التماست میکنم
خط کشیدم دور غفلت چهره را درهم نکش
اخم ها را نیز وا کن التماست میکنم
قصه ی آن مرد صابونی مرا بیدار کرد
یک نظر سوی گدا کن التماست میکنم
خواهشی دارم که بیش از پیش این دلداده را
بر غم خود مبتلا کن التماست میکنم
قول دادی که عیادت می کنی از حال من
پس به قول خود وفا کن التماست میکنم
از سر خود وا نکردی نوکر بی عار را
بر غلامت اعتنا کن التماست میکنم
دیدن تو در سحر باشد میسر پس مرا
با تهجد آشنا کن التماست میکنم
حجکم مقبول مولا قسمت من که نشد
دین من را هم ادا کن التماست میکنم
به نیابت از من جامانده از آن قافله
روضه ی سقا به پا کن التماست میکنم
چشم بر راه تو دارم تا قدم رنجه کنی
روضه را غرق صفا کن التماست میکنم
صبح روز عید قربان باز "ینهانی"بخوان
و گریزی دست و پا کن التماست میکنم
با فرازی از زیارت ناحیه قلب مرا
راهی کرببلا کن التماست میکنم
از لسان عمه جانت مرثیه سر میدهم
رو به سوی روضه ها کن التماست میکنم
مادرش دارد تماشا میکند ای بی شرف
گیسوانش را رها کن التماست میکنم
اینقدر با چکمه ات بر زخم پهلویش نزن
بی حیا قدری حیا کن التماست میکنم