ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در مدح تو باید که ببندیم دهان را
وقتی که بریدند ادیبانه زبان را
ای آینه ی حسن خدا، یوسف مصری
با آمدنت تخته کند زود دکان را
بازار سر زلف تو از بسکه شلوغ است
انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را
وصف مژه ها و خم ابروت مرا کشت
زحمت نده صیاد دگر تیر و کمان را
با تکه کلافی به وصال تو رسیدم
زهرا به حسابم زده این سود کلان را
تا سفره ی احسان کرم خانه تان هست
سائل نخورد ثانیه ای غصه ی نان را
زرتشت مسلمان شده ی چشم خمارت
انداختی از چشم همه دیر مغان را
ما بهتر از این روضه، بهشتی نشناسیم
بهتر که بچسبیم همین نقد جهان را
با طشت نگو، کوچه ی غم خون جگرت کرد
ترسم که به زینب برساند جریان ر