ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر نفس هوهوی تیغت سبقت از طوفان گرفت
محتضر از عطر نان سفره ی تو جان گرفت
گندم ری هم برای توست ، نه فرزند سعد
این چنین عبدالعظیمت خانه در تهران گرفت
لال خواهد شد نگوید از کراماتت ، لذا
ابر این را گفت ، دیدم نم نمک باران گرفت
داشت با شمشیر فتنه شعله بر دین می کشید
تیغ صلح تو رمق را از تن شیطان گرفت
من شنیدم قاسمت "ان تنکرونی..." خواند و بعد
با "انابن المجتبی" روح از تن میدان گرفت
در مدینه شهر پیغمبر غریبی ، امشبی
مادرت هیات به هیات روضه در ایران گرفت
زهر آتش ، کوچه آتش ، این کجا و آن کجا؟
زهر تو ، کوچه ، ولی یک نسل از قرآن گرفت
شعر هم مانند هیات کربلایی می شود
شعر با طشت و جگر ، با طشت و سر پایان گرفت