ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در گیر و دار قافیه ماندن درست نیست
تنها غزل نوشتن و خواندن درست نیست
باید که عاشقانه بلا را به جان خرید
پای غم نگار نماندن درست نیست
در کوی عشق صحبت دلدادگی خوش است
حرف دگر میانه کشاندن درست نیست
از دل حرم بساز و بگو یا علی سلام
در سینه غیر یار نشاندن درست نیست
حالا در این حرم نظری کن ببین که کیست
دل خانه ی محبت محبوبه ی علی ست
گفتم علی دوباره لبم باده خوار شد
گفتم علی درون دلم انفجار شد
گفتم علی دلم به ثریا عروج کرد
بر شانه ی بُراق محبت سوار شد
گفتم علی جواب شنیدم بلی بلی
دل مستجیرِ مرحمت مستجار شد
گفتم علی و سینه ی آشفته گُر گرفت
بر شعله ی ولایت مولا دچار شد
یا قاهر العدو و یا والی الولی
یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی
ساقی بیار باده که مخمور زینبم
محتاجِ جام باده ی پر زور زینبم
زارم اگر ز غصه ی او زار می زنم
چشمم ز غیر بسته شده کور زینبم
در خیمه ی حمایت او می زنم نفس
سر مست لطف دیده ی مسطور زینبم
بر من مگیر خورده اگر نعره می کشم
گرمِ دمِ خدایی و پر شور زینبم
ترسی ندارم از ظلمات زمانه تا
گوشه نشینِ روضه ی ذوالنورِ زینبم
دلداده ی علی ام و افتاده ی حسن
سینه زن حسینم و منظور زینبم
مجموعه ی جمال و جلال علی ست او
آیینه دار کل کمال علی ست او
زینب تجلی صلواتی کبریاست
زینب اساس زندگی دین مصطفاست
زینب ظهور غیرت زهرای اطهر است
زینب شکوهِ مرتبت شاه لافتاست
سرّی دگر به اذن خدا فاش می کنم
زینب نه جزء آل عبا که خود کساست
زینب شریکة الحسنین است فی المحل
زینب انیس خلوتِ شب هایِ مجتباست
زینب شریکة الحسنین است فی البلا
زینب قوام بخش مصیبات کربلاست
یک گوشه ی تجلی او می شود حفیظ
زینب هو الرقیب یتیمان کربلاست
زینب سفینه البرکات محرم است
مهر مدام و چشمه ی فیض دمادم است
زینب نگو بگو شرر قهر کردگار
زینب نگو بگو لب برّان ذوالفقار
زینب نگو بگو خود نهج الفصاحه است
می بارد از شهامت طوفانی اش وقار
زینب نگو بگو خود نهج البلاغه است
افتاده است زیر قدم هاش اقتدار
زینب نگو بگو همه ی عصمت بتول
حُجب و حیا نجابت بانوی بی مزار
زینب نگو بگو همه ی صبر مجتبی
پیروز عرصه های بلاهای ناگوار
زینب نگو بگو همه ی شور کربلا
نخل قیام با نفسش داده برگ و بار
زینب نگو بگو قسم مستجاب عشق
زینب نگو بگو شرف بوتراب عشق
عالم تمام ذره و خورشید زینب است
ویرانگر عمارت تردید زینب است
در محور محبت خورشید کربلا
عباس ماه و حضرت ناهید زینب است
از جمله ی تقبَّلِ او می شود عیان
کوه وقار و قله ی توحید زینب است
کوفه خیال کرد علی روی منبر است
اما به روی محمل غم دید زینب است
در جمله ای ز مهدی زهرا رسیده است
در مشکلات مایه ی امید زینب است
از دام درد و غصه و غم ها رها شدم
هر دم دخیل بی بی مشکل گشا شدم
قدّیسه ی مقدسه والا دخیلُکِ
ای شمسه ی مشعشعه بالا دخیلُکِ
خانم نگاه کن چقدر زار آمدم
ای مهربانی دل طاها دخیلُکِ
بیچاره ام ، فقیر و گرفتار و بی قرار
آرامش درونی مولا دخیلُکِ
روزی فاطمیه ی ما در نگاه توست
ای دختر مکّرم زهرا دخیلُکِ
چشم مرا همیشه پر از اشک روضه کن
ای کعبه ی مصیبت عظمی دخیلُکِ
بانو توجهی به پریشانی ام نما
ای آسمان عاطفه بارانی ام نما