ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وای از ظلم که همدرد شب تارم کرد
درد غربت به خدا خسته و بیمارم کرد
من که درد همه را خویش دوا می کردم
در تب زهر جفا درد گرفتارم کرد
درد تبعید و فراق پسرم سخت نبود
بردن بزم شراب این همه آزارم کرد
بارها قلب بنی فاطمه را لرزاندند
وقت و بی وقت عدو یکسره احضارم کرد
گرچه در کوچه و بازار نگرداند مرا
لیک تحقیر به هر کوچه و بازارم کرد
در جوانی شجر عمر مرا سوزاندند
بس که دشمن به غم و غصه گرفتارم کرد
آن همه معجزه دیدند ، مسلمان نشدند
غفلت امت بی درد چه غمبارم کرد
نه فقط امر علی را نشنیدند که خصم
حبس در سینه دو صد نطق غمبارم کرد
پسرم خانه ی تبعید مرا کن حرمم
تا بدانند همه ، خصم چه رفتارم کرد
کاش تابوت مرا هم دل شب می بردند
غربت فاطمه یک عمر عزادارم کرد
به عزاداری من اشک بریزید ولی
این حسین است که آشفته و خونبارم کرد
نایبم عبدالعظیم الحسنی شاهد بود
کربلا یک شبه تخریب شد و زارم کرد
سامرا مثل بقیع و حرم کرب و بلاست
غم تخریب حرم خسته ز اشرارم کرد
رنگ شادی به جز از یار نبیند شیعه
شادی آن است که از مژده ی دلدارم کرد
ز هدایت گری اَم پرچم حزب الله است
که به عالم علم این دست علمدارم کرد