ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
سلام ای حضرت دلبر سلام ای سبط پیغمبر
سلام ای معدنُ الرَّحمه سلام ای شافع محشر
کسی که جامعه خوانده دلش در سامرا مانده
چرا قسمت نشد دیگر نماز و اشکِ بالاسر
دوباره غربت شیعه دوباره ناله ی زهرا
دوباره دیده گریان شد برای زاده ی حیدر
امام شهر سامرا دلم خون است ای آقا
چرا رنگ رُخَت زرد و چرا جسمت شده لاغر ؟
بمیرم در غمت آقا چه کرده قاتلت با تو
که فرزندت کنار تو زند بر صورت و بر سر
دوباره تشنگی افتاده بر جان گل زهرا
دوباره گوشه ی حجره به خود پیچیده یک رهبر
الا یا ایهاالهادی فدای غربتت مولا
که می بُردند از خانه تو را با وضع شرم آور
نمی دانم چه در ذهنت تداعی گشت وقتی که
شراب آورد و تعارف زد به تو آن پست خیره سر
ولی جان ها شده بر لب برای عمه ات زینب
که در بزم شراب آمد خمیده قدّ و بی معجر
اگر چه لحظه ی آخر فقط پیشت حسن بوده
ولی در پیش چشمانت نشد فرزند تو پرپر
به روی دست جد تو گلوی اصغرش خون شد
سه شعبه آمد و دیگر نمانده چیزی از حنجر
شما را با سر عریان میان کوچه می بردند
ولی دیگر نشد رأست جدا با ضربه ی خنجر
امان از عصر عاشورا که شاه دین زمین افتاد
امان از ضربه ی آخر امان از شیون مادر