ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
من که دائم پای خود دل را به دریا می زنم
پیش تو پایش بیفتد قید خود را می زنم
کعبه ای در سینه ام دارم که زایشگاه توست
از شکاف کعبه گاهی پرده بالا می زنم
این غبار روی لب هام از فراق بوسه نیست
در خیالم بوسه بر پای تو مولا می زنم
از در مسجد به جرم کفر هم بیرون شوم
در رکوعت می رسم خود را گدا جا می زنم
این که روزی با تو می سنجند اعمال مرا
سخت می ترساندم لبخند اما می زنم
من زنی را می شناسم در قیامت بگذریم
حرف هایی هست که روز مبادا می زنم
*****