ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دوباره سائلی آمد به دربار تو یا سلطان
دوباره بر سر خوانت شده ریزه خورت مهمان
اگر روزی کند مادر به دردت می خورم آخر
مگر صحن و سرای تو نمی خواهد سگ دربان ؟
نگاه لطف تو بدکاره را هم بُرد در سجده
تفضل کن بر این عاصی نظر کن از سر احسان
برای غربتت آقا شده این روضه ها برپا
که زهرا مادرت باشد برای تو مصیبت خوان
دمِ عجل وفاتی را تو ارث از فاطمه داری
شبیه مادرت این روزها جسمت شده بی جان
شنیدم در دل زندان شکسته ساق پای تو
شنیدم هتک حرمت شد به اجداد شما آسان
لبت از تشنگی مثل دو تا چوب است روی هم
گریز روضه ای باشد به لب های شه عطشان
تو را با تازیانه در دل زندان عدو می زد
به یاد عمه ات زیر لگد شد دیده ات گریان
به یاد غربت و داغ سه ساله ناله می کردی
دلت از گوشه ی زندان رود تا گوشه ی ویران
تنت را با غل و زنجیر بسته روی یک تخته
به لب "هذا امام الرافضه" می گفت زندانبان
به دور از دیده ی دختر تنت تشییع شد آخر
امان از آن تن بی سر رها زیر سم اسبان
تن سالار زینب را سه روزی در دل صحرا
رها کردند روی ریگِ داغِ کربلا ، عریان