ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
شبی که فاصله ها بین ما نشست و گریست
میان کوچۀ بی انتها نشست و گریست
دلم به یاد زمینی که کربلا گویند
دو چشم دوخته بر ناکجا نشست و گریست
فدای مستمعی که دو دست بر پهلو
از ابتدایِ همه روضه ها نشست و گریست
میان کوچۀ سینه زنی دو دست ادب
به یاد داغ تو بر سینه ها نشست و گریست
گمان کنم که در آن روز پر بلا خورشید
چو دید روی زمین ماه را نشست و گریست
همین که دختر خورشید را عدو می برد
به روی نیزه سری بی صدا نشست و گریست
سوال می کنم از او که خواهرش زینب
به زیر کعب نی اش مثل ما نشست و گریست