ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
تمام عمر نهم سر به خاک این درگاه
که لحظه ای تو کنی زیر پای خویش نگاه
به دامنت ز ازل چنگ من گره خورده
بر آن مباش که دست مرا کنی کوتاه
تو و کشیدن دامن ز دست من؟ هیهات!
من و جدایی از این آستان؟ معاذ الله
اگر تمام زمین را نهند بر دستم
گر از سپهر به جنگم بیاورند سپاه
نه دست می کشم از دامن محبّت تو
نه رو نهم به درِ دیگری از این درگاه
سفید رو چو تو نشنیده و ندیده کسی
که روی خویش نهد، بر روی غلام سیاه
به غیر روی تو، ای آفتاب هر دو جهان!
کسی ندیده ز خاک تنور، تابد ماه
رسد چو نغمۀ قرآن به گوش، در چشمم
سرت به نوک سنان، جلوه می کند ناگاه
چهارده سده بگذشته و هنوز هنوز
دلِ شکستۀ ما با سرت بُود همراه
به زیر کعب نی و تازیانه، عترت تو
به قلب خصم نهادند، حسرت یک آه
به غیر باب عنایات و رحمت و کرمت
کجا به "میثم" آلوده می دهند پناه؟