ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
لب اگر خورد به پیمانه بها می گیرد
سنگ با دست شما حکم طلا می گیرد
شاهد واقعه سلمانی نیشابور است
هرکسی خواست بداند که کجا می گیرد
قصه ی شیخ بهایی و حرم ثابت کرد
رحمت واسعه ی تو همه را می گیرد
این حرم کهف حصین است چه حاجت به طلسم ؟!
دامن آلوده در آن بوی خدا می گیرد
عشق وارد شدن وقت اذان را دارم
که دلم درصف عشاق صفا می گیرد
قدمش می گذرد بی خطر از روی صراط
هرکسی دست به دامان شما می گیرد
عالِم آل محمد ز دم توست اگر
بیشتر حوزه در اطراف تو پا می گیرد
شب میلاد تو از عرش خود جبرائیل
زود می آید و در صحن تو جا می گیرد
قبه ی پادشه طوس چنان کرببلاست
که در آن بی بر و برگرد دعا می گیرد
واقعا پنجره فولاد شفاخانه ی ماست
کور می آید و فی الفور شفا می گیرد
شاغلم شغل من این است گدایت باشم
کارم از برکت الطاف رضا می گیرد
ارمنی بود مردد که بگیری دستش
گفتمش محضر دلدار بیا ! می گیرد
صحن تو شهره ی خلق است به ترفیع مقام
شاه عباس در آن حکم گدا می گیرد
پردرآمد تر از این شعر دگر شغلی نیست
دعبل از دست تو با شعر عبا می گیرد
" فلسفی" نیستم اما پی این فلسفه ام
که چرا هر که ز تو کرببلا می گیرد ؟
سال ها گریه کن جد غریبت هستیم
کشته ی مرثیه ی یابن شبیبت هستیم
آفرین به شاعر آقای هاشمی