ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
در گناه است که آدم کمرش می شکند
باغ سرسبز تمام ثمرش می شکند
آن کبوتر که شود صید شیاطین به خدا
آخرش با کمک نَفس پرش می شکند
دل آلوده ندانسته که در وقت گناه
ثمرش ، بال و پرش ، برگ و برش ، می شکند
سنگ شیطان که به دل خورد به عباس قسم
بی سپر باشد اگر ! سخت سرش می شکند
هر کسی روزه گرفت و به خدا فکر نکرد
حتم دارم که قیامت سپرش می شکند
چه در این ماه و چه در شام و سحرهای دگر
وای بر آن که دعای سحرش می شکند
دل من سوخت از آن خانه که با ضرب لگد
وسط شعله ی سر سخت درش می شکند
بی حیا پیش پسر زد به رخ مادر او
گفت : این طور غرور پسرش می شکند