ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دلم می شود مبتلایِ بقیع
هواییِّ حال و هوای بقیع
فقیرم فقیرم ، فقیرِ حسن
گدایم گدایم ، گدایِ بقیع
ندیدم ، ندیدی ، ندیده کسی
غم آلوده تر از فضایِ بقیع
برای شِفا یافتن آمده ست
مسیحا به دارالشّفای بقیع
نشستیم پای غم چارْ امام
شکستیم با روضه هایِ بقیع
نه صحن و رواقی ، نه گلدسته ای
الهی بمیرم برایِ بقیع
تمامی ندارد مگر با ظهور
غم و دردِ بی انتهایِ بقیع
فقط هشت شوِال نه ، کلّ سال
عزادار هستــم برای بقیع
سفید است بخت کسی کز ادب
سیه پوش شد در عزای بقیع
پُر از عطر یاس کبود خداست
قدم به قدم ، هر کجای بقیع
حسن تیرباران شده تا شود
حسینیّه اش ، کربلای بقیع
خیال قشنگی ست در ذهن من
نشــستن در ایوانْ طلایِ بقیع
٢٣ تیر ٩٤