ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
آقای من تنها در این دور و زمانه
بار فراقت می کشم بر روی شانه
کاری ز دستم بر نمی آید ... ببخشید
جز این که صبح جمعه می گیرم بهانه
آقا اجازه می دهی تا که بگویم ...
... حرف دل خود را به شکل عامیانه
مانند اجدادت ، تو هم خیلی غریبی
دیگر ندارد شهر ما از تو نشانه
خیمه نشین ؛ مانند آن خانه نشینی ...
... که بسته شد دست غیورش ظالمانه
هرکس به فکر زندگی و رشد خویش است
در فکر سال و دخل و خرج سالیانه
کاری به کار تو ندارد آن کسی که
از حرص و آز افتاده بین دام و دانه
جای دعا و پند و اندرز و روایت
گردیده گوش ما همه پر از ترانه
پیداست آقا ، جای عکس جمکرانت
تصویر نامحرم روی دیوار خانه
اینجا فقط با هیزم دنیا و شهوت
از هر وجودی می کشد آتش ، زبانه
دنیا پرستی باعث آن شد بماند
بر بازوی زهرا نشان تازیانه
باید مراقب بود ، شیطان در کمین است
می پاشد او بذر گنه را دانه دانه
بااین بدی و بی وفایی دارم اکنون
از پیشگاهت التماسی عاجزانه
آقا ، دعا کن در مسیر تو بمانم
با لطف تو باشم گدای آستانه