ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم
همه اش کار خودت بود خریدار شدیم
خواب دیدیم که تو آمده ای اما حیف
صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم
نظرت آمد و دیدیم گنه کاری رفت
نظرت رفت وَ دیدیم گنهکار شدیم
ذرّه ای شانه ی ما بار غمت را نکشید
گرچه یک عمر فقط نوکر سربار شدیم
حیف از عمر گرانمایه که خرج تو نشد
شرمسار تو از این جمعه ی بسیار شدیم
ز علاج دگران درد بُوَد خوش ما را
نظر لطف تو دیدیم که بیمار شدیم
واقعاً جای سؤال است که از بهر ظهور
ما چه کردیم که اینگونه طلبکار شدیم ؟!
لحظه لحظه به خدا جای شهیدان خالی است
حیف جامانده از آن قافله ی یار شدیم
آرزو هست ببینیم همین زودی ها
زائر نیمه شب صحن علمدار شدیم